تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

هیچ شروع تمدن است،تمدنی که در آن ارزش ها با حضور ساطع دگرگونی بشر پا به فراموشی گذاشته اند و من ((هیچی)) ابدی در این شکل انسانی دیگر به عنوان یک فرد در توهم تمدن ابندایی اش جای دارد تا خویش را فرای خود دریابم.
حال تمامی تعاریفی که برای انسان ها می شود از دریچه من هرگز عبور نخواهد کرد.از این رو،نه با کسی موافقت نه مخالفت خواهم کرد زیرا وجودی که نباشد نیازی به این دو مسئله برای اثباتش ندارد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

Burnt Wing part 2

Friday, 15 April 2016، 02:18 PM

درون چون ریزشی از انجماد استخوان های پیام آواران

خطوطی از شکلِ باورت

و

 چهره ای از پیشانی ات

درهم می شکند با آینه

مادرم،

زیر پوست به تشنج نشسته اند

زانو زنان

و ندای پوچ پیروزی تو در میان جادوگران مشعل بدست

که غار افلاطونی مسدود به سنگ تراشان تندیس زا را به تو نشان می دهند،

ناکامم از نجاتت

ناکام

ناکام

هیاهوی آشوب است درونم

مانندت که ریزشی است به درون

و در من از جنگ و خون

و در تو صلح و جنون،

پی در پی در تلاطمِ طغیان این گونه های وحشی

که تو را با آذرخشی در مکانت

نگه می دارند

و کتابداران از سکوتت جشن می گیرند

و صلیب کشان در گوش ات که به نجوای باور، ترانه می سرایند از ازدحامِ میخ های کوبیده بر تنت

کپک زاز های جسم و آینه مرا بر فریاد خویش می دارند

کیست میزبان حقیقت؟

مرسلان و فیلسوفان؟

و

یا شاعری چموش که پشت آینه را با قلم نشانه می گیرد؟

آری

این واقیعت

که

در تنهایی روان

همسانیم

و در طرح مرگِ یک شعر

قاتل

و در نامنظمی تپشِ پلک و سیاهی قلب

ناگهان بر می خیزیم

کابوس زندگی

فرا می خواندمان،

اما من جنگاوری از صلح نبوده ام

زیرا هر بطن حقیقت را با دستانم چنان شکفتم

که ارتعاشِ خون

قرن ها پس از من

به دیوار حماقت خواهد نواسانید

انسان آمیخته به خاک هرگز چنین  با تندیس خدایان بازی نکرده

و شاش کودکانه بر حسب تصادف

بر آن نریخته

این گونه که من لاله های گوش را تراشیده ام

تا شوکران منبرنشینان

رنگین مندرسان و مدرسان،

کلام چینان هرجایی

با ساطور متبلور در یخی

چنان فرود آید

که آزادی

و جشن انسانی را تمدن سازی کند

و این جنگ

و پاداشی که میانتان می آورم

مرا هیچ انتظاری از گِردتان به منظومه ی بودنم نیست

چون

رهایی و تنهایی نزول کرده در من

نخست زادگلن

دوستان و همزیستان من هستند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ 16/04/15
Pain Shira

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی