تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

هیچ شروع تمدن است،تمدنی که در آن ارزش ها با حضور ساطع دگرگونی بشر پا به فراموشی گذاشته اند و من ((هیچی)) ابدی در این شکل انسانی دیگر به عنوان یک فرد در توهم تمدن ابندایی اش جای دارد تا خویش را فرای خود دریابم.
حال تمامی تعاریفی که برای انسان ها می شود از دریچه من هرگز عبور نخواهد کرد.از این رو،نه با کسی موافقت نه مخالفت خواهم کرد زیرا وجودی که نباشد نیازی به این دو مسئله برای اثباتش ندارد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

Fork and dagger

Tuesday, 17 May 2016، 02:31 AM

تهاجم تدبیری است که در معرض انسان

با اعطای دست

میان شاپرک های خونین بال

شکلی عبوس می گیرد،

آتش خطرِ مرگ به سوی ش

و کلمه با زنگِ چرک ها به صدفی دندان ها آ ویخته می گردد،

پیله انسداد تنهایی و توهم درد در توده های زندگی که وخیم است و ملتهب.

اختلاف دوسو میانمان دیوار نیست طرحی است با پنجه های برعکس بر آجرِ خام

اگر تاجِ زنگار و عبای شماتت سرهم کنی بروی تمدن آوار گشته بسانِ فشارِ دندانی بروی پیله و پرواز مرگِ به سوی پروانه

کرختی ستونِ خانه

فرجامِ افسار گسیخته

که با هیچ ذره بینی وا نمی رود اجزایش

یکپارچگی ظلماتِ کانونِ ذهن مسلط است

که هرگاه بی اختیار با نجوای عمارتخانه های منبرکش

به سوی زبان و گوش وچشم

نوعی انحطاطِ شرطی

انتخابِ فرعی

را در تراکم ترکیده رویای اتحاد

شلیک می کند و باروت سوخته می شود رد ما از خاطرات خونین.

چهره کسی پیداست که هر دم بی لگام سایه بشریت را پس می زند

انبوه فانوس

در هم آمیختگی انزال مرتبط با هستی

تکاملِ چرکی

ترشحِ اساطیری

مکتبِ جلادخانه های شمع فروشی، دست خویش به گاو آهن زر دیده بسته اند

و

 نیاز را در گره وریدی هجومِ باور و لب گویی و تمنا دوخته اند

 و

 خشتِ گام ها را به سوی برزخ بروی مردابِ کوه های شنی،

کویرِ روان و سال ها فسیلِ استبداد که روی هم زیر جلد

به آهستگی بسانِ تک یاخته های شرجی نفس می کشد و از دالانِ پرپیچ زندگی چنگ می زند

به پشت ما

لکه های جا مانده از نگاه شوق به کسی که می توانست اعتمادمان را با ترازو وزن کند و جای حرف، آغوش سربی سرد از بازگشت قرن به جایگاه آشفتگی در پیدایش خویش هدیه کند و آنوقت ما همش باور می کردیم شوکران خفته را در شرابِ کهنه به رنگ سموم از میلیون ها جنازه  و فقط تشنگی خون و لکه های لزج و سیاهی فرهنگ بر بسترِ کبود پیله می بست و مرگی نارس فریاد بر بلندای دشت

پژواک برمی داشت،

گوارش زخم

پیامبران ناگوار هرزگو

توان و شقیقه های که در سرداب های جنون میخ به میخ می پوسند

نهایت توان

که گهگاه حلول تمام جهان را با یک حرف واژگون می کند

منظره پدر

و پسر و روحی قدیس

که در جماع جمعی

میانشان مریم

کنیزِ سکه جو

 به دنبال

مردی گریخته بود و این مرد در غیاب ما امروز

اینجا نفس می کشد و پوسیدگی و عفونت این تنفس لا به لایمان آشکار می شود، تابوت سلیته ی صیقل خورده بد خواه خویشتن که به کابوس می انجامد و مساحتِ درد به شکل قفس سرازیر می شود در رگهایمان و فسردگی بی آزار تکرار

سیمای تشنج می گیرد و صدای خونین تو می پوست در کنجی که رد سایه ات را سالها با ضربان قلب انداز می گرفتی  و از شکاف این گذر رهسپار جنون می شدی و صبر را پیشه و اگر کسی جایمان بود به جایگاهمان با این تفسیر با سوزش ادرار هم نمی جنگید و شمشیر خویش را به مقعد معابد هم فرو نمی کرد و جشن ختنه برای خدایان نمی گرفت و حتی خود را نمی کُشت و فریاد کمک نمی زند و تنها می رفت با اراده و بی تفاوت و این هرگز برای من نبوده یک انتخاب چون از گهواره دانسته ام باید فریاد زد بر سر هر چیزی که می شود خواست و تغییر که می دانی هم خوابه ی من در این جهان است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ 16/05/17
Pain Shira

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی