تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

هیچ شروع تمدن است،تمدنی که در آن ارزش ها با حضور ساطع دگرگونی بشر پا به فراموشی گذاشته اند و من ((هیچی)) ابدی در این شکل انسانی دیگر به عنوان یک فرد در توهم تمدن ابندایی اش جای دارد تا خویش را فرای خود دریابم.
حال تمامی تعاریفی که برای انسان ها می شود از دریچه من هرگز عبور نخواهد کرد.از این رو،نه با کسی موافقت نه مخالفت خواهم کرد زیرا وجودی که نباشد نیازی به این دو مسئله برای اثباتش ندارد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در دسامبر ۲۰۱۵ ثبت شده است

 بر دوش خمیده ی پاره استخوان های سرخ

 در تلاطم نمکزار های یخ زده،

که به معما ی دیرینه هستی انسان چشم فرو بسته اند،

 دره ها و تمام سنگ های مرمری

 که رگه های انسداد چرکین لاشه های انسان را می بویند؛  

مبتلا  به

طاعون اندیشه اند.

 خاک ریزه های پشت بام

 در بارش خون در انجماد ترک خورده حضور ساکن

به سوی دهان

انهدام نفس را آه می کشند.

مرهمی توام با معجزه پوسیده

 و مکتب خانه مشروطه ،

 جسد ها –

 شیار فرد را با نخ زهوار درفته مرتعش التحاد

 با فاصله ی

 به هم  می دوزند تا ترشح خاکستر را مجاز کند

به هنگام ظهور منظره روشنایی

خواب را در سفیدی چشم فرو برد..

 چشم انداز این گونه خویش را در حبس زبان در ضرورت تقابل

با بیگانه ها احیا کرد.

حاصل

واژه هایی تکه شده در پاره گوشت ها

که سر فرود می آورند در کرباسی سیاه- جشن مردگان-

تفاوت حضور و توهم مرگ به گونه ای که هر فرد را در انتزاع بی دفاعش به آمیزش با سگان در دره ها دعوت می کند،

پیام و رویای خواب  با سنگ های مرمرین

رقص جنون ،

میان

آینه ها

 در برابر گندیده ترین رسوب استخوان ها،

بی تاب و بی رنگ،

و

اکنون.

 باران سیاه  میان سکوت و جنبدگی جسم،

 آرامش را در انشعاب نفس ها، در اتنهای زبان  خفه می کند!

 و عکسی ناگوار از زادو ولد کرم ها بروی تیرک های زنگ زده

به سمت ما نییشخند می زند!

غریب ساکن از تهاجم مروارید سیاه

و سرکشی خونی شماتت خورده از تیغه های زمین

از رگهایمان جاری می شود

فرزندانی که در مرداب آهار زده

با کرکس های پوشیده از قیر و ومذاب کلمات

   آرامیده اند در بستر آماسیده، خون بار!

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 December 15 ، 20:52
Pain Shira

شهود آکنده از مفهوم پیشین، درک کودک بودن، تجلی زندگی در منشا هستی.

زیبایی آثار پیرزوی خلق می کنند و این در راه نابودی پلیدی و ژشتی های ثابت و ساخته شده حیات انسان می باشد. بازگشتی جنون آمیز برای رسیدن به خود کامگی نیروهای انسان،تخیلش در لحظات و حالات غریب  را حرکت می دهد و حتی از غالب انگیزه فراتر می رود. به طوری که حس و تجارب را خالص دریافت و کلمات را در شکل منفی  و مثبت به زندگانی و مسایلش، انعکاس نمی دهد.

شادکامی کلمه ایست برای رهایی از خویش اما نه خود اصل آن.همچون پرتوی درخشنده و نامیرا خود- خنثی- به سمت آفرینش و اثر هنرمند (جنون شادی) به دروازه نابودی گام می گذارد برای رسید به اصل پس از شادکامی، خویش را معلق می یابد و ناگهان طیف کودکانه اش، مانند شعری نارس،مسیری بی هدف و آهنگی ناقص برایش ترسیم می شود.

این خویشتن، این توهم را برای منغلب و منعطف ساختن جهانش،به ترتیب در درون و به بیرون روا می دارد و با خویش برای بازتاب فرا خویش همراه با زخم ها از جهان نیستی(هنر) را خارج می کند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 December 15 ، 23:50
Pain Shira

زمان بر من نمی گذرد،

و

 خویش را از فرسنگ ها دور در دشتی بی هیچ وجود - دور یافته ام –

بودن را قبل از مرگِ سلول های تنم به خویش بازگشت داده ام.

آسایشِ ملال آور و پر هیاهو در انسداد رگ ها برای زندگی

قلبی در استحاله از خون و بامداد

مرا به تاریکی ندا می هد.

بسانِ

بی نهایت ترین آرامش ابدی در خویش[یکسان]،

سکوتِ تاریکی خو کرده بر هیبت انسان

و

از وجودم می هراسد در نیستی اش

چنان

نهیبِ سایه سارِ فرزانگی در خروش یازیدن باد ها که زوزه می کشند

و

بر فراز چشم اندازی که خورشید را از تشعشعِ اش کور می کند

می کاومش [فراتر ایستاده ام]

  تا مرز شکستن آینه و تعظیم مرگ.

تمام هستی را از خویش فرا می خوانم

 و

 این زهر خورانده شده را پس می زنم.


و

 تمام شُهودم را برای تماشای انسانِ انسان

دعوت می کنم،

دو من و یک خویش

جنگی برابر و نا تمام...  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 December 15 ، 23:12
Pain Shira