تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

هیچ شروع تمدن است،تمدنی که در آن ارزش ها با حضور ساطع دگرگونی بشر پا به فراموشی گذاشته اند و من ((هیچی)) ابدی در این شکل انسانی دیگر به عنوان یک فرد در توهم تمدن ابندایی اش جای دارد تا خویش را فرای خود دریابم.
حال تمامی تعاریفی که برای انسان ها می شود از دریچه من هرگز عبور نخواهد کرد.از این رو،نه با کسی موافقت نه مخالفت خواهم کرد زیرا وجودی که نباشد نیازی به این دو مسئله برای اثباتش ندارد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۸ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

Why I couldn’t grip a fulcrum to see the view of light and darkness simultaneously

Discretely on surface, silently keep going. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 12 April 16 ، 16:49
Pain Shira

من هیچی بودم

و اکنون عابر جسم انسانی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 29 March 16 ، 11:58
Pain Shira
دریچه ای رو به امید

زایش شادی در پوچی

آرامشِ بی دلیل

نهایت ترین کانون انسان

دلیلی است
که بودن را تجربه کرد.

شادی شادی شادی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 27 March 16 ، 18:15
Pain Shira

Inner peace call me within

Endure down by the core of eternity

A soft voice of vitality and divinity dragged me

Under my skin

Under the black water

Undergoing of delusion and suffocation

Witness me till I survive on this taken venom

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 March 16 ، 11:25
Pain Shira

حتم می رسانم آسمان به زمین خواهد رسید

به حتم زمین جر خواهد خورد

تا کودک در آغوش طبیعت

به آرامش برسد.

سیلاب ها برخیزید

کجای این سرزمین بی رنگ مرا به تو در تنگنای گفتار

و با اشاره ای شاید هدایت می کند تا تمام من در تو غوطه ور  گردد

ستارگان نارس

بدرخشید

امشب ماه با من سماء می کند

و نور اندکش به شورآب های چشمی نمی رسد که دیگر

در آینه  انتظار به آرامی لحظه های وجودت،

سراسر می جویمت و صبر اگر می دانی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 21 March 16 ، 21:43
Pain Shira

عمق هستی بی آلایش،

شروعی در سرچشمه های آشکار گمگشته

بسان کودک نا پیدا در رحم تاریکخانه های نیستی

آرامش ابدی با نگاهی به درون

و

چهره ای که در آن قرار می گیرم،

بی وزن ترین موجود...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 March 16 ، 09:55
Pain Shira

Tears are drained with cold wind of my breath
 taste the essence of oblivion with no pain,
come with me loneliness and put your shoulder on my chest
can you feel it?
can you touch it?

can you hear it when I'm watching the snowfall through the cave entrance?
Ah winter,whom may lift my shadow when regret comes after it?
Ah darkness fall upon us until daylight dies with agony...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 September 15 ، 09:53
Pain Shira


پشتِ هر آیینه
پس نوشتی است جز نامه
که هر
سطرش خط نیست
آواریست به روی دوش[پاره ای کبود در خون و گوشت ] و
بی نظمی تپش سندان ناله کنان
می کِشد دستِ کدر به هر سو غریو کشان

میان انسان

و

انسانِ انسان
یا
مردابِ انسان چون زورقی بی دریا در ظلمات که خورشید را به دام می انداخت.
سکوتِ گریخته تا طلوع
شبِ پیر را تا سحر می رقصاند بر نوکِ بادِ یازیده ی موج ها و آتش ها طعنه زنان.
بی هنگام
باد و باران در من می گریخنتد

و

این لاشه منکسر ز دامانِ عصیان کشِ نمناکِ سایه

در سنگلاخان،ساحل را بی رد

از

هیچ بیدارِ کابوس خورده

در قعرِ معبدِ نا آرام سرازیر می کرد

در

پیاله های متعفن با ابرانِ خونین،
پژواکِ هر قطره صدای قفلِ زنجیر
ِ محبوس را به گوش می رساند جدا جدا.

[مادرِ تمام فرزانگانِ هستی،]
خشکسالی تابشِ زمین به زیر گام ها بود
که
خون را بی جهت با انعکاسِ خودش ناخوداگاه از قعر غارنشینان،
یعنی ضمیرِ تاریک، میساخت ما را نادان نقاش.
بی سبب گشت تیرگی،
مثلِ عشق
که فرزندش را خورد
و
جنون آواره دست بود
و
سرگشتگی می شِمرد در بی نهایت درد را.
هر بار که اندیشه ی من قُصیلِ مُسکن و زهر می خواست
تا بداند کیست،
خدا تب می کرد بر لبانم سلابه وار
گویی جای هر تن لاشه وار جان می داد به آهنگ ناشناخته زندگی و به آواز جویده شده مرواریدِ کف بر طاقِ چشمان و سندان
اما
آن صدا که می گفت دیرگاهان از جویدن خویش زندگی در شکاف میگردد حیات
خود در تن بود
و تن در حبس مرد و زن.
هیهات
زخم کهنه در آیینه نیست چیزی جز التیام.
زنهار ایستاده ام در ایست گاه
و در آن سو زیرِ آب.

َ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 September 15 ، 08:48
Pain Shira