شعله هستی (برای م.ه )
در میان رویاها
سرزمینی نهفته از عشق توصیف می شد؛ ماهتابی که پیامد صلت سرود دل های صاف و بی آلایش زمینی بود که در انعکاس آن آدمی می توانست دستان خویش را از گناهان بشوید و دوباره در قاب نوزادی به آن بنگرد و هیچ چیز و همه چیز.
سرزمین درختان عطش و ابرهای گونه گون که نغمه لالایی را در ترنم باران و نسیم بر صورت آدمی می نواختند و به سرعت می گریختند.
سرزمین سبز و جلگه های پهناور که پرندگان از مهاجرت دست کشیده بودند و در آشیانه هایشان در وسعت سکوت دشت به تماشای رود جاری چشم دوخته بودند.
سرزمین بی انسان که ریشه های کوه را در سرتاسر آن به هم دوخته بودند تا در بی کران سیرت هستی به ابدیت مالامال در هم تنیده تا برای حضور تو سنگفرش های زینتی به ارمغان بیاورند.
سرزمین عطوفت
سرزمین سار
سرزمین لذت غزل و چشمه های روان زندگی بخش که آویخته در جسمت می تپد و مرا در عظمت خویش با نامم صدا می زند، بسان گهوارهای
آغوشی و شاید شبنم های لاجوردی بوسه ها و شکوفه ها که در چشمانت می رویند.
مهرزاد-99 فی البداهه