تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

هیچ شروع تمدن است،تمدنی که در آن ارزش ها با حضور ساطع دگرگونی بشر پا به فراموشی گذاشته اند و من ((هیچی)) ابدی در این شکل انسانی دیگر به عنوان یک فرد در توهم تمدن ابندایی اش جای دارد تا خویش را فرای خود دریابم.
حال تمامی تعاریفی که برای انسان ها می شود از دریچه من هرگز عبور نخواهد کرد.از این رو،نه با کسی موافقت نه مخالفت خواهم کرد زیرا وجودی که نباشد نیازی به این دو مسئله برای اثباتش ندارد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۸ مطلب با موضوع «مونولوگ» ثبت شده است

امتداد لجز شب

در سپیدی  استخوان سوخته ی مرد

میان باریک ترین آجرخانه با تَرکِ سالها

 پشت عینک یاران

به ستون سازه های کج می زند تیپا

تا فرو ریزد ندای رسوایی قافلان ز گوش از منبرِ سنگِ تقدس و سَرابِ تحجر

و

ستون زمین به استعاره نعره ای نا به هنگام در گوش اش به طنین شیون قرارداد آیینه را از جام هستی زمان به غلظت بازتابش از شیون درد عشق

 و

 به جنون خواهش

 باز می گرداند تبسم دندانه های پر رخوتِ این چنین گونه ها، مردمان!

نبضِ این تبسم به کندی از شجره پارگی حضور به عکسِ و شناسنامه در فواصل زمان لبخندی ژکند به ما می زند (منظره خیره خدایگانِ بی هست نا فرجام در فرسایش زبان)

و

 زبان در جایگاه دهان به سکونت خیش در ظلمات کام  و سوگ افسار گسیخته اش در شب کپکِ لاجورد بی نشان

زندگی را بسان عصای شکسته هدیه می دهد جای پا، ریشه کانون برگشت پذیر قوم ناهنجار از فراخنای آسیب تندیس

جویده می شوند در شکل معبود در راه این زنده کشان به هیبت انسان در قالب مشبک نرده ها بی پاسخ از هلاکت نسل ها .

و جغرافیا طعم دشنه را پذیرا نمی شود مگر با فنون باروت

اتم،

یعنی بمب

نه سلول در جان و جان به حتم در سلول!

انهدام ناگشودنی سیاهرگ در حیات

سایه ای کدر بر جسمان می اندازد

از ردای ژنده در هسته ای نهیب و فرصت

به سوال زندگی

از روی شماتت و کینه می دهد پاسخ؛

پاسخ مرگ به زندگی.

آری مرگ که نهراسیده ام از آن چنان

که تو در خموشی شب سیه

گام می نهی در کابوس بی خواب زادگان در مرز استخوان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 November 16 ، 20:08
Pain Shira

تناقض متکثر صحنه

و

چیرگی

ملودی تاریک ماتم در ازدحامی پرشتاب،

گم می شود آهسته روبرویم

مانند نبود یک داستان

یا

فاصله ای که شکل می گیرد

در خارج از خمیدگی جسم

 که می پاشد در هم و به دور از هم  در وجودی مجزا...

این جاست که

تناقض می شود لایه لایه کپک های سال خورده

میان چرخ و رسوبِ سنگفرش های پراکنده؛

ناگهان

خطی ازمیانمان می گذرد در پراکندگی

و در

تحملِ حملات از هم گسیختگی خطی دیگر

که می زیست سال ها با تاولی آشکار

همراه با تقارنی از منشورِ شکسته مبدا که مدت هاست

حقیقت ایستا را در تراکنش زمان با تقلیل طیف ها،

پرسه وار می تاباند بر پنجره ای کدر رو به آنچه که گذشت.

ناگاه

در

 فراسوی  شدن

و

 سیاهی فرو افتاده ی سایه در سپیدی ذهن و عقل

در

 مقصد،

 تفکیک می شود انسان میان ذهن و جسم.

اسطوره های منطق و سفسته چین

 که می کِشند نوار افسردگی را به زیر جلدهای کتاب،

بسانِ زخمی که می جوشد در سوژه

و

 می پوسد با اراده کرمی از پشتِ غفلتِ عینک

و

 پوست هر کس می شود چهره ای از دست رفته

که رو به دیوار خنجر را تا مرکز ثقل اندازه می گیرد

تا

 کبودی شباهتِ خطی که از میانمان گذشت

 همراه با

شِکوه جنبنده ی زنده خوارِ صلیب کش

در

 زنگِ تیرگی دندانه های اعتراف

با شهوت خوف ناک زهرآگینِ واعضان بجرمد

 تا

صد لایه ی زمین،

تخریب را انکار کند.

اینجا تجردِ اصل یگانگی در خون زار نفس می کشد

در زیرترین سطحِ لجنِ خیزاب کرده

و در اصل

این تفاوت

در همان سطح می شود مردمی که حدود را بر پیشانی  خود

  با کفشهایشان می تراشند.

اگرچه منظره شکلی است در تنشِ هراس از حرکت مرداب

و آماسیدن شعله از سئوال

 که گوشه می گیرد در ظاهری خموش

 در امتداد میز که گذر عمر برآن سایه فکنده

که

با هزاران قطعه از جنس تداوم با طناب در کنش است؛

 تفاهم اگرچه دست رنج قاطعِ فرهنگ است

که رو به انهدام گام می نهد وقتی نتی به اشتباه

بر لبه ی تیزِ تیغِ هزاران ضربات مُقطع

 دست را با تشویقی قضاوتگر تکه تکه می کند ]قرن و جاودانگی را[  

که

 گویی مرگ حاضر است

و میانمان زیر پوست عرق می کند

که حاصلش انگشتانی است جویده شده

و

 چکه چکه غرق می شوند همراه با نسلی لایتناهی

که غلت می خورند و تبادل می کنند با شمایلِ شام آخر

حضورِ منظره و چشمهایشان را که در سکوت سترون متلاشی شده تصویر

به ناگاه

 خدا جِر می خورد از نیستی اش و می پاشد

در کتاب،مردم،اطمینانِ باورِ توهم

و عصر دیالکتیک که به آن ضدیت می بخشد

اینجا دیوانگی

 قشری بیگانه با حضور خویش

 با اندامی

نا آشتی پذیردر قالب انسان پشت دست آب می خورد و می شکنند.

مرگ تازه در لباس بیداری ختنه می شود

هنگامی که مکاشفان با مبلغان در حدیث و تاریخ می لولند

 و فرد فرد فرا می روند از جسد های خویش درفراسوی انجماد

 و ثبت می گردند مانند بتی در گهواره ای جمود بسانِ نیشی

که

 جنون را بجای پستانِ فرزانگی به دندان می گیرد

تا زهرِ تشنج زا،

پندارِ منبسطِ پیوسته ی عقیده و

 التهابِ زنگار

در انشعابِ تَسَنُس

 و خارش پژمرگی  عفونت

در رگ  ذوب شود،

تازه تهوع آغاز می شود.   

حاشیه اصلا جدا نیست

و راوی هر شخص مجاب است

خطوط داستانِ بازگشت را در دو طرف چشم انداز منقبض کند

و

به ناچار

 فرسایش را می توان گفت تقدیر

که ریز ریز می شود در تو و درون من

که می لرزاند آونگ ترک خورده آهستگی وحشت را

و

 این آشفتگی افروخته که زندگی را

آرام آرام درانزال تعفنِ زودرس آرامش می آراماند،

 لخته ی انعکاسِ هزاران خط  پنهان می گردد

در تو

 وقتی تناقض پر اشتها می شود.

هزاران بار هم که بمیری

سوارخ تداوم زندگی از حضور کهکشان به وجد می آید،

تا لایه های چرکین تمدن مسیر انسان را هموار کنند.

اکنون در کجای زمانه ایستاده ایم؟    

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 January 16 ، 08:15
Pain Shira

تو از درونم رَد می شوی و انعکاس بودنم از تو.

در توالی تو در توی در توی سنگ های لزجِ چسبیده به غارِ جمجمه ام موجوداتی هستند که هر وقتی در نگاهم منطبق نشوند خیس می شوم توام با حباب های هشت ظلعی که خورشید را بی رنگ و مقعر جلوه می دهند؛هنگامی که وقت رفتنش باشد.

وقتی اینها می بارند:لخته مورب زمان و زمانم،دروغ های معلق هر حباب،عشق و علاقه آینه و ماگما،آدم و انسان،چرک آبِ گوش های همیشه باز و باز عروسک های بی نخ،ظاهرم را خطا می برد که شش میلیارد انسان درک از سطل زباله دارند ولی نه از نقطه پایانِ بارشِ پاهای عقب افتاده ی بد سگال لحظه ای؛ هر طرف می رود،می روم و در نهایت می روی.
ادامه ی بودن را از برم،جامه به تن می کنم نه واقعا جامه را در جامعه به تن میکنم،با آینه ژست می گیرم و سراسیمه یک نقاب برای هر صحنه ای برمی دارم.این را نمی خواهم.چه زحمتی دارد دورم را خط بکشم،هر جایم یک جور خط دارد که خط کش هم یکنواختیش را نمی چشد.

می خواهم دگرگونی را در استخوان هایم بکارم که حتی پوست و تنم در سایه جوری دیگر به نظر برسند. به داشتنش عادت خواهم کرد.
می دانم توان جنگیدن با تو را ندارم اما باید تو را از خودم نجات دهم .به نظر می رسدحتی سوال پرسیدن هم تکراریست،جواب ها هم آزمایشی.

باید به کَندن ادامه داد...


م.م

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 January 16 ، 08:05
Pain Shira

کجایید؟

مهراندوزانِ دستبرد خورده ی زندان های مشبک،

 زرین جسد خانه های غارنشین

اندرزچینان داستان های مصور

که از نهایت خون

صومعه ی چشم گردانان زانوزن

 بر

 ایوان غبار آلود ایمان

 جای سیب

چشمانِ فروکش را می چیند،

تصمیمی

 چنان لرزه افکن بر امواج نوری کز آسمان بر انسان می گذرد

چه سایه ای تواند افکند؟

مسیحِ هم آغوش صلیبِ صبِر سرافکندگی

 و یا

پا اندازی که در غیاب خویش

 و

 زمان

 بر ما نگاهی سراسیمه وار می اندازد؟

راه اصلا جدا نیست

کوری و تو رفتگی لاشه های سترونِ لایتناهی مردمک های موجودات

  که درون آب شناورند،

نماد آبی نیست که از دالان حضور هزاران هم آغوشی تک یاخته های فصلی

و یا تاریخی که با خون و کشتار به آن اضافه گردد

بگذرد،

چون مقعرترین منشورِ وجود انسانی بر آن آماسیدگی جیوه اندود کبود

لخته های پس مانده جنون

و فرزندان سکون

باروتِ نیمه سوخته عصرِ توپ خانه های متنوع روزمرگی

مشام را به تهوع می رساند.

یادبود برابری

 فرسنگهای پنهان و دورِ دسیسه،

کلیسا

تاج داران طلا

که هروز

تمرینی

 میان

 تراکمِ استخوان های فرد

 ترس

 و

 زهر آمیخته  

 به نهایتِ وحشت ِگرداگرد نسل،

 رسوب تضعیف شده ی زمان می پندارد.

حاشیه ای بازمانده در متن مردمان،

روزنه ای که با عقربه های واژگون

در وحشیانه ترین رویا کتابداران

کاوش هذیانِ آری گویان

نامیرایان تشنج زا

فسانه های فساد خانه ی معلق

که ذره بین از نزدیکی به آن اجتنلب دارد

بسان تازیانه های یازیده باد بر رخ های جمود فردایی

مواجب گیران کلمه فروش

معنا پندار نقاش (شریعتی)

خاموش کنندگان فانوس

نامه رسانان متبلور خطاط آویخته به شکاف قانون (وکیلان)

خیاطان آهن و تن

که درزهای قضاوت را  نتوان با آن ترازو عدل بهم رسانید،

قسم خوردگان تجارت خانه های ارسطویی

ضمیمه رخنه کرده،

 پژمرده

و

مروارید شکسته شفافِ حقیقتِ صدف من است...

همه و همه

آرواره های خونین برزخی

اسارتگاهِ انجمنانِ منبری

هشدار می دهم

شمایان

 حضور متنوع هزار خفتگان سنگ های رسوب کرده ازیاد رفتگانید

که روی هم رفته در یک تدوین می توان کالبد هرزه نگاری فرسوده تان را

در انتشار خط اول قی کرد...


مهرزاد ماهیار به میچکا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 January 16 ، 03:11
Pain Shira

 بر دوش خمیده ی پاره استخوان های سرخ

 در تلاطم نمکزار های یخ زده،

که به معما ی دیرینه هستی انسان چشم فرو بسته اند،

 دره ها و تمام سنگ های مرمری

 که رگه های انسداد چرکین لاشه های انسان را می بویند؛  

مبتلا  به

طاعون اندیشه اند.

 خاک ریزه های پشت بام

 در بارش خون در انجماد ترک خورده حضور ساکن

به سوی دهان

انهدام نفس را آه می کشند.

مرهمی توام با معجزه پوسیده

 و مکتب خانه مشروطه ،

 جسد ها –

 شیار فرد را با نخ زهوار درفته مرتعش التحاد

 با فاصله ی

 به هم  می دوزند تا ترشح خاکستر را مجاز کند

به هنگام ظهور منظره روشنایی

خواب را در سفیدی چشم فرو برد..

 چشم انداز این گونه خویش را در حبس زبان در ضرورت تقابل

با بیگانه ها احیا کرد.

حاصل

واژه هایی تکه شده در پاره گوشت ها

که سر فرود می آورند در کرباسی سیاه- جشن مردگان-

تفاوت حضور و توهم مرگ به گونه ای که هر فرد را در انتزاع بی دفاعش به آمیزش با سگان در دره ها دعوت می کند،

پیام و رویای خواب  با سنگ های مرمرین

رقص جنون ،

میان

آینه ها

 در برابر گندیده ترین رسوب استخوان ها،

بی تاب و بی رنگ،

و

اکنون.

 باران سیاه  میان سکوت و جنبدگی جسم،

 آرامش را در انشعاب نفس ها، در اتنهای زبان  خفه می کند!

 و عکسی ناگوار از زادو ولد کرم ها بروی تیرک های زنگ زده

به سمت ما نییشخند می زند!

غریب ساکن از تهاجم مروارید سیاه

و سرکشی خونی شماتت خورده از تیغه های زمین

از رگهایمان جاری می شود

فرزندانی که در مرداب آهار زده

با کرکس های پوشیده از قیر و ومذاب کلمات

   آرامیده اند در بستر آماسیده، خون بار!

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 December 15 ، 20:52
Pain Shira

تولد زمانی رخ می دهد که زبان کسب می شود،قبل از آن هستیم و بعد از آن با زبان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 September 15 ، 08:13
Pain Shira

همه چیز جاودانه است اگر از مرز بودن عبور نکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 September 15 ، 08:10
Pain Shira


در پرتو اعماق دریا به سمت زمین،نهال و خشکسالی سنگ ها به یکدیگر خیره گشتند.تنشی که از میان آسمان و غول ها ی بی شاخ می خیزد،تصویریست به شکل یک مرد در چنگِ دو دست که انگشتانش را می جود و بروی دیوار پوسته هایش را می تراشد.

این یک تمرین آهستگی است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 August 15 ، 00:07
Pain Shira