هر یک و هر جمع قسمتی از نیست را می بوید و آن را مطابق با چیست خویش پرورش می دهد و با ذهن خویش در گذری از زمان منطبق می سازد تا اصل خویش شود. این اصل خویش مندانه و خویش خواهانه و خویش گونه نه شکل فردیت دارد و نه شکلی جمعی.
چرا؟ جوابی است آشکار.
کس این اصل خویش را فلسفه،دین،شعر،نقاشی،موسیقی،علم می نامد.
استخراج از نیست و درج از آن همان چرایی به گونه سوال از چیست است.
در پرتو اعماق دریا به سمت زمین،نهال و خشکسالی سنگ ها به یکدیگر خیره گشتند.تنشی که از میان آسمان و غول ها ی بی شاخ می خیزد،تصویریست به شکل یک مرد در چنگِ دو دست که انگشتانش را می جود و بروی دیوار پوسته هایش را می تراشد.
این یک تمرین آهستگی است.
آن قسمت که در تو به رنجی ناپایان مبدل شده و در تو ریشه می دواند ((منِ)) رنجش، شکلی بی شکل،هدفی نارسا به ورطه ی خویش است.این قسمت نه دور و نه نزدیک و نه چیزی دست یافته ای نا پایانِ محدود در من است.تاریخ لباس ژنده و زبان و زمان تار و پودِ آن است(بود)؛بی آن که رویای خواب ببیند ((چیست)) است.
چیست چیست؟