حماقتی طنز آلود معدوم از تفکر برای رویا رویی با خود از من دور می شود...
من یک غیر ایرانی،نه به معنی یک مفهوم کهنه در مسیر،نژاد و یک اصل تعریفی دامن گیرِ ذهن و تن،بلکه یک مبارزه به روش پرده برداری از آنچه ناشناخته است می پردازم.بیان این ستیزه جویی آنچه در خود می بیند می خواهد نه در زبان،رفتار و اخلاق.
حماقتی دیگر که در این هوای نا سازگار زنده است فقط یک مسئله می باشد.اصل ایرانی بودن برای پرستش زمان و مکان که به شدت زشت تر و نا پسند تر از این گنداب ندیده ام،حال آنکه زیر بنای هریک از این دو موضوع چیزه دیگریست به نام زندگی بحرانِ هویت در زیر آب های مانده بروی لجن.
دیگر بودن،نه بدان خفگی گم شده در حالی که گذشت؛ آنچنان چیزی که انسان ربوده یا بهتر بگویم؛پس کنون بودن در بُعد هست،نه شناور در هویت شکارچی جسم بی سایه؛غرق کردن جسم شناور به خاطربودن هویت انسان،مرگ و سایه به منظور یک الگو که آنرا پرهنگار می نامم.رهانیدن از داستان و کاویدن در نوشتن.حال به آن نوع اندیشیدن می اندیشم،رویای پر چاله را در پیشانی ایرانیان و مخصوصا برخورداری ازین کلمه،که چگونه بهتر و برتر در رویا تصویر می شود ،شک کنونی مرا اینگونه بر انگیخته می کند؛خباثتی دو طرفه به منظور تصاحب از نوعی غریزه زیستن برای مکاشفه هر چه گندیده در اخلاق می پندارم.این نوع خباثت در معرض ابهام و واژگونگی من ریزتر از آنچه به تصویر کشیده شده می رسد.جانشینی اصل هر تعریف در الگو پیش مرگ گرایانه ی رفتار-کلماتی پنهان به جای آگاهی و دومین مرض هر انسان ایرانی که حتی بیماری نامیدن آن مهمل است، تبدیل به یک ((outer criteria )) فرا گُم جهان شدگی مورّب،من آنرامی نامم میشود.جنینی در مقابل انسان که از آن پس خوراک لحظه را چنگ می زند،بلع یک عمل فیزیکی را نمیداند و فقط برای ساختنش آنرا تبدیل به فرزندانی چون سیالات نارس در لحظه متولد شدنش از واژینال واژگانی اش مانند جهشی ژنتیکی آنرا به ارث می برد.