تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

تسلطِ مسلک ذهنی درون گرایانه

قسمتی از من در نیست جا مانده و با مرگ هستی به آنش می پیوندم.

هیچ شروع تمدن است،تمدنی که در آن ارزش ها با حضور ساطع دگرگونی بشر پا به فراموشی گذاشته اند و من ((هیچی)) ابدی در این شکل انسانی دیگر به عنوان یک فرد در توهم تمدن ابندایی اش جای دارد تا خویش را فرای خود دریابم.
حال تمامی تعاریفی که برای انسان ها می شود از دریچه من هرگز عبور نخواهد کرد.از این رو،نه با کسی موافقت نه مخالفت خواهم کرد زیرا وجودی که نباشد نیازی به این دو مسئله برای اثباتش ندارد.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۴ مطلب با موضوع «دیالوگ» ثبت شده است

 

در میان رویاها 
سرزمینی نهفته از عشق توصیف می شد؛ ماهتابی که پیامد صلت سرود دل های صاف و بی آلایش زمینی بود که در انعکاس آن آدمی می توانست دستان خویش را از گناهان بشوید و دوباره در قاب نوزادی به آن بنگرد و هیچ چیز و همه چیز. 

سرزمین درختان عطش و ابرهای  گونه گون که نغمه لالایی را در ترنم باران و نسیم بر صورت آدمی می نواختند و به سرعت می گریختند. 

سرزمین سبز و جلگه های پهناور که پرندگان از مهاجرت دست کشیده بودند و در آشیانه هایشان در وسعت سکوت دشت به تماشای رود جاری چشم دوخته بودند. 

سرزمین بی انسان که ریشه های کوه را در سرتاسر آن به هم دوخته بودند تا در بی کران سیرت هستی به ابدیت مالامال در هم تنیده تا برای حضور تو سنگفرش های زینتی به ارمغان بیاورند. 

سرزمین عطوفت
سرزمین سار
سرزمین لذت غزل و چشمه های روان زندگی بخش که آویخته در جسمت می تپد و  مرا در عظمت خویش با نامم صدا می زند، بسان گهواره‌ای
آغوشی و شاید شبنم های لاجوردی بوسه ها و شکوفه ها که در چشمانت می رویند.


مهرزاد-99 فی البداهه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 May 20 ، 00:32
Pain Shira

می بوسمت میان لبان متردد تردید
می بوسمت میان قاصدکان کهنه کویر
میان کوچه های لزج خون و امتناع گل های پژمرده
میان صورتک های مردم مرده 
میان خیابان های نم کشیده تا چشمانم را به سوی نسیم  فردایی نگاه دارد؛ لب های سرخ و دستان خون آلود، معماری تابنده درد و عشق اند، یکی برای زندگی و دیگری برای مرگ. 


فل البداهه-مهرزاد برای م.ه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 May 20 ، 00:28
Pain Shira

تو راه من خم بندگان می روی و من راه خویش بی هیچ از بندگان.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 February 17 ، 06:47
Pain Shira

روزی انسان خداوند جهان خواهد شد
و نیز خداوند سرنوشت خویش
روزی ما مرگ را خواهیم میراند
و آن روز دیگر به طبیعت اجازه نخواهیم داد
که ما را همچون زباله ای از خود بیرون براند
ما مخلوقیم یا خالق
مخلوقی که خلق می کند
خالقی که خواب می بیند
رویایی که خلق می کند خویش را
دستی منفرد، که خلق می کند اندام های بی اندام خویش را
رویایی در رویا
رویایی در بیداری
رویایی بدون کابوس عدم
بدون شکنجه تحمل جدایی
و همه این ها
تنها در فروغ تابناک ادراک انسانی
که چون شعله ور شود
جهان را روشن می کند.
و چون خاموش باشد
جهان از مرگ مالامال است
حتی اگر جسم زندگان تمامی جهان را انباشته باشد.


حامد جهان بین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 19 November 16 ، 03:41
Pain Shira

...........

Clergy

No one misses you. 

Neither hate nor recollection

 of what u might haven't felt. But,

Overseas  you 

 slip between  jammed decadence pages,

burnt out cages of damnation, 

 unleashed permeated fear of creation,

 followed by dead,by deaf, by sick by red roped neck

  He seems to be dead but its remnant is  putrid,dismantled and disassembled

Prey and pray;

  cure

those impaired eyes can't dechristainized the tablu within, 

a decoration of thousand irresistible fallen ropes tied all to (one).

 fewest  times it can identify the self to be real

when chronous prophet save it from language and the prophet from the time.  

I'm  chewing the tastes of hope so far,  Growing inside,the sense of 

Running blood of clergy taught for a second round, 

misinterpretation of whole puzzles I remind

Apathetic sense won't me back carelessly for

a mask of delusion,dizziness,shame And nihil

I had all of them broken right in me.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 September 16 ، 23:37
Pain Shira

تهاجم تدبیری است که در معرض انسان

با اعطای دست

میان شاپرک های خونین بال

شکلی عبوس می گیرد،

آتش خطرِ مرگ به سوی ش

و کلمه با زنگِ چرک ها به صدفی دندان ها آ ویخته می گردد،

پیله انسداد تنهایی و توهم درد در توده های زندگی که وخیم است و ملتهب.

اختلاف دوسو میانمان دیوار نیست طرحی است با پنجه های برعکس بر آجرِ خام

اگر تاجِ زنگار و عبای شماتت سرهم کنی بروی تمدن آوار گشته بسانِ فشارِ دندانی بروی پیله و پرواز مرگِ به سوی پروانه

کرختی ستونِ خانه

فرجامِ افسار گسیخته

که با هیچ ذره بینی وا نمی رود اجزایش

یکپارچگی ظلماتِ کانونِ ذهن مسلط است

که هرگاه بی اختیار با نجوای عمارتخانه های منبرکش

به سوی زبان و گوش وچشم

نوعی انحطاطِ شرطی

انتخابِ فرعی

را در تراکم ترکیده رویای اتحاد

شلیک می کند و باروت سوخته می شود رد ما از خاطرات خونین.

چهره کسی پیداست که هر دم بی لگام سایه بشریت را پس می زند

انبوه فانوس

در هم آمیختگی انزال مرتبط با هستی

تکاملِ چرکی

ترشحِ اساطیری

مکتبِ جلادخانه های شمع فروشی، دست خویش به گاو آهن زر دیده بسته اند

و

 نیاز را در گره وریدی هجومِ باور و لب گویی و تمنا دوخته اند

 و

 خشتِ گام ها را به سوی برزخ بروی مردابِ کوه های شنی،

کویرِ روان و سال ها فسیلِ استبداد که روی هم زیر جلد

به آهستگی بسانِ تک یاخته های شرجی نفس می کشد و از دالانِ پرپیچ زندگی چنگ می زند

به پشت ما

لکه های جا مانده از نگاه شوق به کسی که می توانست اعتمادمان را با ترازو وزن کند و جای حرف، آغوش سربی سرد از بازگشت قرن به جایگاه آشفتگی در پیدایش خویش هدیه کند و آنوقت ما همش باور می کردیم شوکران خفته را در شرابِ کهنه به رنگ سموم از میلیون ها جنازه  و فقط تشنگی خون و لکه های لزج و سیاهی فرهنگ بر بسترِ کبود پیله می بست و مرگی نارس فریاد بر بلندای دشت

پژواک برمی داشت،

گوارش زخم

پیامبران ناگوار هرزگو

توان و شقیقه های که در سرداب های جنون میخ به میخ می پوسند

نهایت توان

که گهگاه حلول تمام جهان را با یک حرف واژگون می کند

منظره پدر

و پسر و روحی قدیس

که در جماع جمعی

میانشان مریم

کنیزِ سکه جو

 به دنبال

مردی گریخته بود و این مرد در غیاب ما امروز

اینجا نفس می کشد و پوسیدگی و عفونت این تنفس لا به لایمان آشکار می شود، تابوت سلیته ی صیقل خورده بد خواه خویشتن که به کابوس می انجامد و مساحتِ درد به شکل قفس سرازیر می شود در رگهایمان و فسردگی بی آزار تکرار

سیمای تشنج می گیرد و صدای خونین تو می پوست در کنجی که رد سایه ات را سالها با ضربان قلب انداز می گرفتی  و از شکاف این گذر رهسپار جنون می شدی و صبر را پیشه و اگر کسی جایمان بود به جایگاهمان با این تفسیر با سوزش ادرار هم نمی جنگید و شمشیر خویش را به مقعد معابد هم فرو نمی کرد و جشن ختنه برای خدایان نمی گرفت و حتی خود را نمی کُشت و فریاد کمک نمی زند و تنها می رفت با اراده و بی تفاوت و این هرگز برای من نبوده یک انتخاب چون از گهواره دانسته ام باید فریاد زد بر سر هر چیزی که می شود خواست و تغییر که می دانی هم خوابه ی من در این جهان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 May 16 ، 02:31
Pain Shira

درون چون ریزشی از انجماد استخوان های پیام آواران

خطوطی از شکلِ باورت

و

 چهره ای از پیشانی ات

درهم می شکند با آینه

مادرم،

زیر پوست به تشنج نشسته اند

زانو زنان

و ندای پوچ پیروزی تو در میان جادوگران مشعل بدست

که غار افلاطونی مسدود به سنگ تراشان تندیس زا را به تو نشان می دهند،

ناکامم از نجاتت

ناکام

ناکام

هیاهوی آشوب است درونم

مانندت که ریزشی است به درون

و در من از جنگ و خون

و در تو صلح و جنون،

پی در پی در تلاطمِ طغیان این گونه های وحشی

که تو را با آذرخشی در مکانت

نگه می دارند

و کتابداران از سکوتت جشن می گیرند

و صلیب کشان در گوش ات که به نجوای باور، ترانه می سرایند از ازدحامِ میخ های کوبیده بر تنت

کپک زاز های جسم و آینه مرا بر فریاد خویش می دارند

کیست میزبان حقیقت؟

مرسلان و فیلسوفان؟

و

یا شاعری چموش که پشت آینه را با قلم نشانه می گیرد؟

آری

این واقیعت

که

در تنهایی روان

همسانیم

و در طرح مرگِ یک شعر

قاتل

و در نامنظمی تپشِ پلک و سیاهی قلب

ناگهان بر می خیزیم

کابوس زندگی

فرا می خواندمان،

اما من جنگاوری از صلح نبوده ام

زیرا هر بطن حقیقت را با دستانم چنان شکفتم

که ارتعاشِ خون

قرن ها پس از من

به دیوار حماقت خواهد نواسانید

انسان آمیخته به خاک هرگز چنین  با تندیس خدایان بازی نکرده

و شاش کودکانه بر حسب تصادف

بر آن نریخته

این گونه که من لاله های گوش را تراشیده ام

تا شوکران منبرنشینان

رنگین مندرسان و مدرسان،

کلام چینان هرجایی

با ساطور متبلور در یخی

چنان فرود آید

که آزادی

و جشن انسانی را تمدن سازی کند

و این جنگ

و پاداشی که میانتان می آورم

مرا هیچ انتظاری از گِردتان به منظومه ی بودنم نیست

چون

رهایی و تنهایی نزول کرده در من

نخست زادگلن

دوستان و همزیستان من هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 April 16 ، 14:18
Pain Shira
شراره های خموش
زیر کوچک ترن اتاق شیروانی،
انعکاسِ خلوت ماه و غروبِ چشمانِ مردم
به اوج بیداری دزدی می رسد
که
کتابی می نهد پشت در
کتابِ مرسوم به خون
جنون
و
سم
براده ی غنوده در دندانه های دستگیره در
و در
 که میدانی
گر باز شود
همایشِ هویدای جنگ،
صفحه ای که به ناگاه تا می شود
یک قرن طاعونِ سیاه
مطلق به سرودِ سردِ شکنجه
با جوهر خشکیده مهره های فرد
می جهد بیرون
آمارِ درد،
جوهرِ کتاب است این آخر زیر نمناک ترین خرابه های شهر
جوهرِ خشکیده رود و ماهی که عکس ماه درآن فتاده بود
جوهر زندگی
جوهر شراره
شراره های امید
شراره های خموش
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 29 February 16 ، 01:38
Pain Shira

اشک می ریزد آهسته در اتاقی

میان بازوان خشکیده آجر،

 سایه بلعیده در پیچ و خم افتاده بر پیشانی-اش

و

تفکر وعده ای لاشه های زمان

که

لحظه جنون

آتش و اشک

و ارگاسم رسالت

زیر گنبد کبودِ

 فرسایش

توده توهم اصالت

پیوند می خورد

در سرنگونی میزبانان آغشته به استخوان ترک خورده باور

و

اگر دریچه میانش باز می گشت

باز خاکستر ریشه های پوسیده مرسلان در گامهایش

رد پای خفته بازگشت  با ظرافت و طراوت چوبی بید خورده

 تدفین را سیاه پوشی-د،

و

 فلزاتی که ارزش دست را لمس-د

چه در خواب و چه در توهمی آشکار بیرون می جهد

توده های لجن

از سر خوشنودی ساعتی معلق

که اعتماد و ایمان را در چهره زمان

و در هم گسستگی وجود

زیر پوست جار می زند

ندای آمیزش حد را؛

بی اندوختگی فکری که چیره بر ذهن نگردد و ندای غافل را نبلعد

و

همه این بیهودگی

سراب سوختگی

جدایی هست و نیست بشری .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 February 16 ، 01:29
Pain Shira

جنده سانان کلمه پوش

که با ساقه ی باریک منظره

سکانسِ دار

و

با

هیبتِ امید انسانان

پُرتره صلیب به کام

بوسه ی مهار بر برزخ دستهای خونین می زنند.

جشن مردگان،

چند صد کلامی جزامی

از

سایه ای کدر متفنن قرون در حاشیه آیه خوانان

به گوش

و

رو به رخهایشان

جلدی متورم می کشد،قومی نامنسوب به خرابه های وعده دهنده به پرتگاه پستی

ساکنان جزیره مردود در جهان

که به کام خویش

خدو سربالا را

معجزه قرن می خوانند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 February 16 ، 22:30
Pain Shira