لحظات شاد
کجای سایه ام ایستاده اید؟
که با نگاه هر هرزه ی ممتد بر لب به پهنای سپید بلورین دعوت
بر تن
بر رگ
شاید سفیدی چشمان گشاده بر حرف
چنان صغیر بر گام
کشیده اید لبخند، صورتی که هر شامگاه متغییرترین پوست من است که با دژ تبسم فاحشگان سایه پوش
می شکند
آری چنان خورد و ناهمگن که تکه ای از من برای (گمنامی) می شود صورت،
صورت شاد تن فروختن
صورت شاد تنیده
صورت شاد انبوهی از خاکستر
زیر دست
زیر رگ
زیر لحظات شاد
می شوند هی لبخند و گذر از دالان تلخش
و نمی دانم اینان دامند یا من!