نام شعر
پیشه ام عاشقى است
هر روز گوشه اى نشسته، ثانیه مى شمارم
ثانیه هاى نبودنت را
ثانیه هاى ندیدنت را
ثانیه هاى بى تو را
مى شمارم بى اشتیاق.
من میان ماندن و نخواندن
و پریدن و پروانه شدن
پرواز را به نا کجاى آسمان ها پر گشودم
و چه درد مدامى است
غمِ بى پیله گى.
من از ارزو تهى مانده ام
من از این اوجِ بى انتهاى غریبِ مردم کُش
من از این کوچِ بى کوچه ى مبهوت میترسم
و مرا ردّ آشیانه زدن دشوار است در این دریاى مه.
پیشه ام بردگى است
چشمانم تنها به بن بست هاى عمیق عادت دارند
به باورهاى غلط
به نگاه هاى مایوس
به حرف هاى پوچ
به احساس هاى دروغین
و خنده هاى پنهانى بعدِ آمدن هاى یواشکى.
(-اومدى؟
-اومدم...!
-دستمال پایینِ تخته، به منم بده!!)
من کجاى این جهان ایستاده ام
من کدامین سرِ این زنجیر بى پایانم
و چه کس مرا به کدامین سو میکشد
که این چنین درد میکند جاى نرسیدن هایم.
من بنده ى کدامین مکتب بى مقدارم
که مرا نیست مسیرى مُیسّر انگار
و انگارى که مرا پیشه، بیهودگى است
هر روز گوشه اى نشسته، ثانیه می شمارم
ثانیه هاى نبودنم را
ثانیه هاى ندیدنم را
ثانیه هاى مانده بى من را
میشمارم بى اشتیاق
و دلم تنگ میشود
براى پیله گى هایم
براى پیله گى هایت
براى پیله گى هایش
براى پیله گى هامان بیهوده دلم تنگ میشود.
علی قدسی