رویا
Tuesday, 22 September 2015، 10:04 AM
در زندگی سایه های زمین بی معنا در هجومِ کنایه های تابش خورشید رنگ می گیرند تا از نوازشت حماقتِ آفرینش را به رخ بکشند و دردهایی که میشود با آن خندید بی تردید در تردد بارشِ گریه های یک کلاغ، تصویر پرستویی را دید که در آشیانه پرهایش را می بلعد تا چتر یک رویا با تو در خوابی نیمه هوشیار شکلِ مجسمه ای باشد که از شکل گرفتن بی هوا، گندابه گِلی با لرزش دستان زخم های داستانت را عمیق تر بزند.هه من یا تو تقدیر یا سرنوشتی نداریم،فقط می آییم تا برویم تا صرف فعل ها مرتب بشوند.
میدانی کلمات را آفریدیم تا نقشمان را بگویند،مثل همان کسی که تو به آن می گویی خدا...
15/09/22